دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنه 163 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنه 163 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند: تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمۀ خون ز هر دو گروه، فردوسی، به هر جای بد توده چون کوه کوه ز گردان ایران وتوران گروه، فردوسی، به هم بر فکندندشان کوه کوه ز هر سو به دور ایستاده گروه، فردوسی، نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر، فرخی، خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست، مولوی، کنم وصف پیلان گردون شکوه که کیف خیالم رسد کوه کوه، یحیی کاشی (از آنندراج)، مگر ابدال چرخ این کوه دیده که بانگش کوه کوه از سر پریده، سالک قزوینی (از آنندراج)
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند: تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمۀ خون ز هر دو گروه، فردوسی، به هر جای بد توده چون کوه کوه ز گردان ایران وتوران گروه، فردوسی، به هم بر فکندندشان کوه کوه ز هر سو به دور ایستاده گروه، فردوسی، نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر، فرخی، خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست، مولوی، کنم وصف پیلان گردون شکوه که کیف خیالم رسد کوه کوه، یحیی کاشی (از آنندراج)، مگر ابدال چرخ این کوه دیده که بانگش کوه کوه از سر پریده، سالک قزوینی (از آنندراج)
کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه. مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به: روحانیان چو بینند ابکار فکر من په په زنند بر وی و نام خدا برند. کمال اسماعیل. دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت گفت په په نبود بخت بدین شادابی. مسیح کاشی. بوحدت فروناوری هیچگه سر چو حلواخوری زود گویی که په په. ؟ ، به به. (در زبان اطفال) ، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ. - با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن
کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه. مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به: روحانیان چو بینند ابکار فکر من په په زنند بر وی و نام خدا برند. کمال اسماعیل. دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت گفت په په نبود بخت بدین شادابی. مسیح کاشی. بوحدت فروناوری هیچگه سر چو حلواخوری زود گویی که په په. ؟ ، به به. (در زبان اطفال) ، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ. - با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن